سفارش تبلیغ
صبا ویژن

87/2/10
11:17 صبح

خودم می دونم...

بدست قاصدک در دسته

 


 


خنک آن قمار بازی که بباخت هرچه بودش

نه بماند هیچش الا هوس قمار دیگر

 


87/2/9
1:34 عصر

شروع...

بدست قاصدک در دسته

 

!

الحمد لله الذی لیس لقضائه دافع،و لا لعطائه مانع...

خدایا عنان قلم گیر و بلغزان...

و به من لطفی کن تا بتوانم از کلمات جرعه جرعه بردارم تا شاید خروشی از دلم را واگویه کنند...

 


87/1/24
10:27 صبح

برایت گل آوردم...

بدست قاصدک در دسته

برایت گل آوردم...

 تا صبحدم به یاد تو شب را قدم زدم
 آتش گرفتم از تو و در صبحدم زدم
 با آسمان مفاخره کردیم تا سحر
 او از ستاره دم زد و من از تو دم زدم
او با شهاب بر شب تب کرده خط کشید
 من برق چشم ملتهبت را رقم زدم
 تا کور سوی اخترکان بشکند همه
 از نام تو به بام افق ها ،‌ علمزدم
 با وامی از نگاه تو خورشید های شب
 نظم قدیم شام و سحر را به هم زدم
 هر نامه را به نام و به عنوان هر که بود
 تنها به شوق از تو نوشتن قلم زدم
 تا عشق چون نسیم به خاکسترم وزد
 شک از تو وام کردم و در باورم زدم
از شادی ام مپرس که من نیز در ازل
همراه خواجه قرعه ی قسمت به غم زدم